نمیدونم چرا فقط فکر میکنم...
فقط تو رویاهام زندگی میکنم...
شاید چون فقط اونجاست که آرومم،همه چی اونجا همونه که من میخوام...
شاید برای همه چهارچوب ذهنشون امن ترین جاست.
شایدم خیلیا بگن زندگیشون بدون رویاست.
کی میدونه؟
کسی هست که کسی رو بشناسه؟
کسی هست که خودشو بشناسه؟
کسی هست که بتونه بگه کاملا کیه؟
رویا همیشه هست،رویا برای همه است،رویا...
چرا خیلیا میگن داشتن رویا احمقانست،ولی خودشونم سراسر رویان؟
باید به رویاها فکر کرد.
نباید اجازه داد آرزوهامون پشت دیواری از غرور ناپدید بشن.
رویاهای ما،اندیشه های درونی ما،با ارزش ترین چیزهای وجود ما هستند.
پس چرا قایمشون کنیم؟
چرا بهشون فکر نکنیم؟
چرا ازش فرار کنیم؟
و مهم تر از همه چرا سعی نکنیم مثل رویاهامون باشیم؟
رویاها تلخ و شیرین اند.
اما شیرینی میتونه تمام تلخی هارو از ذهنمون پاک کنه.
تو کافه ی رویاهامون میتونیم یه فنجون خاطره ی تلخ رو با شکلاتی از جنس رویای شیرین سرو کنیم.
نظرات شما عزیزان: